مادردر شعر فارسی

ساخت وبلاگ

جوانى سر از رأى مادر بتافت 
دل دردمندش به آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد 
که اى سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروى حالت نبود 
مگس راندن از خود مجالت نبود؟
تو آنى کزان یک مگس رنجه اى 
که امروز سالار و سرپنجه اى
به حالى شوى باز در قعر گور 
که نتوانى از خویشتن دفع مور
دگر دیده چون برفروزد چراغ 
چو کرم لحد خورد پیه دماغ؟
چه پوشیده چشمى ببینى که راه 
نداند همى وقت رفتن 
ز چاه
تو گر شکر کردى که با دیده اى 
وگرنه تو هم چشم پوشیده اى سعدی

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌ 
که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌ 
هرکجا بیندم‌ از دور کند 
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌ 
با نگاه‌ غضب‌ آلود زند 
بر دل‌ نازک‌ من‌ تیر خدنگ‌ 
مادر سنگ دلت‌ تا زنده‌ است‌ 
شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌ 
نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ ترا 
تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌ 
گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌ 
باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌
روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌ 
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌ 
گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌ 
تا برد زآینه‌ قلبم‌ زنگ‌ 
عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار 
نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌ 
حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد 
خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ 
زبنگ‌ 
رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌ 
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌
قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود 
دل‌ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ‌ 
از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌ 
و اندکی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌
وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز 
اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌ 
از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود 
پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌ 
دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌ 
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌: 
آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌ 
وای پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ‌ ایرج میرزا

تاج از فرق فلک برداشتن 
جاودان آن تاج بر سر داشتن 
در بهشت آرزو ره یافتن 
هر نفس شهدی به ساغر داشتن 
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه دربر داشتن 
صبح، از بام جهان چون آفتاب 
روی گیتی را منور داشتن 
شامگه 
، چون ماه رویا آفرین 
ناز بر افلاک و اختر داشتن 
چون صبا در مزرع سبز فلک 
بال در بال کبوتر داشتن 
حشمت و جاه سلیمان یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن 
ملک هستی را مسخر داشتن 
بر تو ارزانی که ما را خوشتر است:
لذت یک لحظه مادر داشتن
 فریدون مشیری

اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.
در آن سرایی که زن نیست،انس و شفقت نیست
در آن وجود که 
دل مرد،مرده است روان
به هیچ مبحث و دیپاچه ای قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوده رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان پروین اعتصامی


برچسب‌ها: مادردر شعر فارسی
+ نوشته شده توسط دکتر احمدرضا نظری چروده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۶ و ساعت 23:48 |

چابک غزال...
ما را در سایت چابک غزال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : charvadeho بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 2:18